شهیار قنبری....دریا در من
نباید به پشت سر نگا کنم آخه راه رفته دیدن نداره
دیگه هر چشمی بذار گریه کنه صدای گریه شنیدن نداره
قصه ی لبهای یخ بستع که خوندن نداره
آخه اینجا با دروغای تو موندن نداره
همه ی روزا برام مث همه دیگه زندگی برام جهنمه
واسه تو یه پنجره دنیاییه واسه من یه پنجره خیلی کمه .....
منو از پشت دیوار صدا می کردی ...نگو نه
یه جور خوبی به من نیگا می کردی ...نگو نه
جای پای ما دوتا از تو کوچه پاک نمی شد
کوچه رو از اسممون سیا می کردی ...نگو نه
.....
زیر بارون می دیدم که دس تو چتر منه
آخه دوس نداشتی بارون به تنم دس بزنه
بازیمون بود بازیه عروس دومادی ...نگونه
به من انگشتر کاغذی میدادی ....نگونه.....